آرش گمنام ایران- تکاور دریایی کلاه سبز( S.B.S) شهید جواد صفری مقدم
آری، آری، جان خود در تیر کرد آرش.
کار صدها صد هزاران تیغه ی شمشیر کرد آرش.
آرش گمنام ایران
اعجوبه تکاوران - تکاور دریایی کلاه سبز شهید جواد صفری مقدم
شهید صفری در تاریخ 1334/10/05 در شهر بندرانزلی استان گیلان
متولد شد پس طی دوران تحصیلی به لحاظ داشتن بنیه قوی و فعال ،
رسته تکاوری را انتخاب نمود در طول دوران آموزش به دلیل شایستگی
های زیادی که از خود نشان داد برای طی دوره s.b.s . به آمریکا
اعزام شد .که باموفقیت دوره را گذراند و به وطن بازگشت .
شهید صفری با شروع جنگ به نیروی دریایی بوشهر اعزام گردید . و
در ماموریت های زیادی شرکت جست . در تاریخ 4 مهر 1359 در
شلمچه ، جهت منفجر نمودن پل ارتباطی منطقه عازم می شود و پس از
انجام موفقیت آمیز ماموریت ، پیاده نظام قدرتمند عراق توان مقاومت
در برابر این آرش گمنام ایرانی را نداشته و مجبور شدند سنگر این
دلاور گمنام را با تانک منفجر کنند .
«منم آرش، -
چنین آغاز کرد آن مرد با دشمن؛ -
منم آرش، سپاهی مردی آزاده،
به تنها تیر ترکش آزمون تلختان را
اینک آماده.
مجوییدم نسب، -
فرزند رنج و کار؛
گریزان چون شهاب از شب،
چو صبح آماده ی دیدار.
دلم را در میان دست می گیرم
و می افشارمش در چنگ، -
دل، این جام پر از کین پر از خون را؛
دل، این بی تاب خشم آهنگ ...
در این پیکار،
در این کار،
دل خلقی ست در مشتم؛
امید مردمی خاموش هم پشتم.
تکاوران دریایی فرزندان گمنام ایران - خاطرات تکاوران نیروی دریایی
ارتش را منتشر کنید تا ایران و ایرانی قهرمانان راستین خود را بشناسد .
ابوسعید ابوالخیر در راه بود.
گفت :
«هر جا که نظر میکنم،
بر زمین همه گوهر ریخته
و بر در و دیوار همه زر آویخته.
کسی نمیبیند و کسی نمیچیند.»
گفتند: «کو؟ کجاست؟»
گفت :
«همه جاست.
هر جا که میتوان خدمتی کرد؛
یا هر جا که میتوان راحتی به دلی آورد.
آن جا که غمگینی هست
و آن جا که مسکینی هست.
آن جا که یاری طالب محبت است
و آن جا که رفیقی محتاج مروت.»
گویندناصرالدین شاه در بازدید از اصفهان با کالسکه سلطنتی از میدان کهنه عبور میکرد که چشمش به ذغالفروشی افتاد.
مرد ذغالفروش فقط یک شلوارک به پا داشت و مشغول جدا کردن ذغال از خاکه
ذغالها بود و در نتیجه گرد ذغال با بدن عرق کرده و عریان او منظره
وحشتناکی را بوجود آورده بود.
ناصرالدینشاه سرش را از کالسکه بیرون آورده و ذغالفروش را صدا کرد. ذغال فروش بدو آمد جلو و گفت: «بله قربان.»
ناصرالدین شاه با نگاهی به سر تا پای او گفت: «جنهم بودهای؟»
ذغال فروش زرنگ گفت: «بله قربان!»
شاه از برخورد ذغالفروش خوشش آمده و گفت:
«چه کسی را در جهنم دیدی؟»
ذغالفروش حاضرجواب گفت:
«این هایی که در رکاب اعلاحضرت هستند، همه را در جهنم دیدم.»
شاه به فکر فرورفته و بعد از مکث کوتاهی گفت:
«مرا آنجا ندیدی؟»
ذغالفروش فکر کرد اگر بگوید شاه را در جهنم دیده که ممکن است دستور قتلش
صادر شود، اگر هم بگوید که ندیدم که حق مطلب را ادا نکرده است. پس گفت:
«اعلاحضرتا، حقیقش این است که من تا ته جهنم نرفتم!»